هفت شهر عشق


فرامرز اصلانی

بیخبر رفت و دگر از او نیآمد
نامه ای نه ، کلامی نه ، پیامی نه
هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش
ندیمش بکوچه ئی ، ببامی نه
تا که غربت ، یار من در بر گرفت
دل بهانه های خود از سر گرفت
گرمی خورشید هم آخر گرفت
کلبه ام خاموش شد
آتشم افسرد
غنچه های بوسه ام
بر عکس او پژمرد
باد یاد عاشقانرا برد
باد یاد عاشقانرا برد
سالها رفتند و من دیگر ندیدم
سروری نه ، قراری نه ، بهاری نه
هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش
از آنهمه گذشته ، یادگاری نه
تا که غربت ، یار من در بر گرفت
دل بهانه های خود از سر گرفت
گرمی خورشید هم آخر گرفت
کلبه ام خاموش شد
آتشم افسرد
غنچه های بوسه ام
بر عکس او پژمرد
باد یاد عاشقانرا برد
باد یاد عاشقانرا برد
باد یاد عاشقانرا برد
باد یاد عاشقانرا برد