در سکوتی مانده بودم ناامید
روزم بلند شبم کوتاه مویم سپید
هر چه که بود بیهوده بود رنگی نداشت
دفتر عمر ورق می خورد آهنگی نداشت
هر چه که بود بیهوده بود رنگی نداشت
دفتر عمر ورق می خورد آهنگی نداشت
لاکن در آن سکوت گران کسی رسید
کسی که جان به جان خسته ام دمید
هر چه بد بود از یادم رفت اندازه شدم
مه رو وا کرد خورشید آمد تازه شدم
لاکن در آن سکوت گران کسی رسید
کسی که جان به جان خسته ام دمید
هر چه بد بود از یادم رفت اندازه شدم
مه رو وا کرد خورشید آمد تازه شدم