گمراه


دلکش

گمراه
گمراه
گمراه
رویای زندگانی جز حسرتی ندارد
مستی های جوانی جز عبرتی ندارد

ما را به خود پرستی
شد پی دو روز هستی
این رفت و آمد ما
جز حیرتی ندارد

لاله چون سوخت از غم وخنده دل ما
خون دل خوردن باشد عادت ما
از هوس های عمر باطل ما

ای گمراه در زندگی چه کردی
جز غفلت در بندکی چه کردی
دست تقدیرزد
بر تو زد این رقم را
بنوشت این ناله های غم را
دیدی پاداش هر ستم را
گمراه
گمراه
گمراه