گم کرده


سیاوش قمیشی

وای بر من
گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که این سو که این سو
پیرمردی با سپیدی های مو
و هزاران بار مردن رنج بردن
با خمی در قامت از این راه دشوار
که این سو
دستها خوشکیده
دل مرده
به ظاهر خنده ای بر لب
و گاهی حرفهای پیچ در پیچ
و هم هیچ
و گه گاهی و گه گاهی
دو خط شعری
که گویای همه چیز است و خود ناچیز
و گه گاهی دو خط شعری
که گویای همه چیز است و خود ناچیز
وای بر من
گر تو آن گم کرده ام باشی
گر تو آن گم کرده ام باشی
وای بر من
گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
که آن سو که آن سو
نازنینی غنچهای شاداب و
صدها آرزو بر دل
دلی گهواره عشقی
که چندی بیش نیست شاید
و از بازیچه بودن سخت بیزاریست
وای بر من
گر تو آن گم کرده ام باشی
که بس دور است بین ما
و عاشق گشتن و عاشق نمودن
سخت دشوار است