چشمه


پوران

من چون چشمه سحر آمیزم
اشکم که ز چشم زرین بیرون ریزم
آبم ولی از دل سنگ بر می خیزم
زده شیدایی به سرم
که به هر سو میگذرم
ز هر کجا بر آرم سر
شود زمین ز اشک من تر
دل رهگذران ببرم
من چون چشمه سحر آمیزم
به دل رازی نهان دارم
غم عشقی به جان دارم
ولی خاموشم
صفای آبی به بر من
فتد هر جا گذر من
پر از گلهای خود رو
شود آغوشم
میگریم میجوشد
شود چو مینای می نهان در گلو خروشد
میگریم میجوشد
شود چو مینای می نهان در گلو خروشد
مرا بود چون چشمه شوری در دل
به دلبری من خود غافل
به هر کجا گذر کنم شورانگیزم
به هر کجا گذر کنم شورانگیزم
من چون چشمه سحر آمیزم
اشکم که ز چشم زرین بیرون ریزم
آبم ولی از دل سنگ بر می خیزم
زده شیدایی به سرم
که به هر سو میگذرم
ز هر کجا بر آرم سر
شود زمین ز اشک من تر
دل رهگذران ببرم