چرا


محسن چاوشی

خاک بی حاصل بارون خورده
غنچه ی وانشده، پژمرده
گل از آدم و عالم رونده
تو رو چی از عاشقی ترسونده
چرا از نگاه من بیزاری
تو که هستیمو تو دستات داری
چرا از عاشقی حیرونی چرا
چرا قدرمو نمی دونی چرا
چرا از عاشقی حیرونی چرا
چرا قدرمو نمی دونی چرا
ندونستی عاشقی چه رنگیه
نمی دونستی به این قشنگیه
ندونستی و نمی دونی هنوز
که دلت یه عمره سخت و سنگیه
دل من ساکته اما می دونم
همیشه بی سر و سامون توئه
چیزی از درد نمیگه تا مرگ
دلی که همیشه مدیون توئه
چرا از عاشقی حیرونی چرا
چرا قدرمو نمی دونی چرا
چرا از عاشقی حیرونی چرا
چرا قدرمو نمی دونی چرا
چرا از عاشقی حیرونی چرا
چرا قدرمو نمی دونی چرا
چرا از عاشقی حیرونی چرا
چرا قدرمو نمی دونی چرا...