پرنده


عارف

ای پرندۀ مهاجر ، ای پر از شهوت رفتن
فاصله قد یه دنیاس ، بین دنیای تو با من
تو رفیق شاپرکها ، من تو فکر گلمونم
تو پی عطر گل سرخ ، من به یاد بوی نونم
دنیای تو بینهایت ؛ همه جاش مهمونی نور
دنیای من یه کف دست؛ روی سقف سرد یک گور
من دارم تو نغم شب جون میکنم ، تو داری از پریا قصه میگی
من توی پیله ی وحشت می پوسم ، وسم از خنده چرا قصه میگی
کوچه پس کوچه ی خاکی ، ساقه های ترد و خسته ؛ آدمای روستایی ، با پاهای پینه بسته
پیش تو یه عکس تازه س ، وسه آلبوم قدیمی
یا شنیدن یه قصه ، توی یه ده صمیمی
برای من زندگیمه ، پر وسوسه ، پر غم
یا مث نفس کشیدن، پر لذت دمادم
من دارم تو نغم شب جون میکنم ، تو داری از پریا قصه میگی
من توی پیله ی وحشت می پوسم ، وسم از خنده چرا قصه میگی
ای پرندۀ مهاجر ، ای همه شوق پریدن
خستگی یه کوله باره ، توی رخوت تن من
مث یه پلنگ زخمی ، پر وحشته نگاهم
برای وسوسه ی خاک ، سایه ای کوه سر راهم
نمیخوام مث یه سایه ، زیر پاها زنده باشم
مث چتر خورشید میخوام روی برج دنیا باشم
من دارم تو نغم شب جون میکنم ، تو داری از پریا قصه میگی
من توی پیله ی وحشت می پوسم ، وسم از خنده چرا قصه میگی