پایان دوم


رضا صادقی

یه چیزی مثل یک رویا - حقیقت داره و اینجاست
یه حس خوبی از بودن که هم امروز و هم فرداست
نا دونستم چی شد اما توی هر لحظه گیر کردم
همیشه قصه سرعت بود ولی انگاری دیر کردم
میگن بدجوری دیوانم مگه دیونه آدم نیست
آخه غم داره می خنده-تحمل کردنش کم نیست
چرا دنیا نمی ایستاد بیاد و هم سفر باشیم
بگو تا کی باید دنبال رویا در به در باشیم
دیگه تاریخ و تقویم و صدای تیک تیک ساعت
یه جورایی بهم میگن- گذشت از ما بخواب راحت
دیگه حالا با این حال و-با این دوتا چشه قرمز
یه جور میرم مجبورم-بگم خوبم،بگم جونم،بگم عشقم خدا حافظ خدا حافظ خدا حافظ