وفا با تو ای مه روا نبود


حمیرا

وفا با تو ای مه روا نبود
سنگین دلان را وفا نبود
تا با تو بودم شادم نکردی
رفتم ز کویت یادم نکردی
چه شود اگر نگاهی
فکنی به خاک راهی
پشتش نگیر دلداده را
بر خاک و خون افتاده را
دیگر چه خواهی
تو که یار دیگرانی
غم و درد من چه دانی
گفتی دل حسرت کشم
از کرده ای در آتشم
دیگر چه خواهی
به غیر از محبت گناهی ندارم
به جز اشک روان گواهی ندارم
یا با اسیران وفا نداری
یا چشم لطفی به ما نداری
کشتی من دلداده را
بر خاک و خون افتاده را
دیگر چه خواهی
به رخت چشمام به در ندیده ام جلوه تو ز شادی
حاصلی نمی شود نه چیزی ام جز گل نامرادی
ای غافل از افسرده جانان
نامهربان با مهربانان
تا با تو بودم شادم نکردی
رفتم ز کویت یادم نکردی
تا با تو بودم شادم نکردی
رفتم ز کویت یادم نکردی
کشتی من دلداده را
بر خاک و خون افتاده را
دیگر چه خواهی