نکنه بری عزیزم


خشایار اعتمادی

می ترسم از فردایی که اون ور شب منتظره
از اینکه فردا بیاد و گذشته ها یادت بره
می ترسم از خورشیدی که صبح رو تو کوچه می پاشه
این که بری و چشمهای من دیگه یادت نباشه
نکنه بری عزیزم ، بری و تنهام بذاری
نگو فرصتی نمونده، نکنه دوستم نداری؟
شب شکستنه منه ، شبی که میری از پیشم
شبی که تو ابریشم دستهای تو پرپر می شم
چه جوری ساده می گذری ، از من که در من تو گم شدم
از من که پرپر میزنم میون اشکهای خودم
میترسم از اینکه یه روز گم بشی توی جاده ها
بخوای بیای اما پلی نمونده باشه بین ما
میترسم از اینکه یه شب ، وقتی می خوای گریه کنی
به جای من به شونه یکی دیگه تکیه کنی
نکنه بری عزیزم ، بری و تنهام بذاری
نگو فرصتی نمونده، نکنه دوستم نداری؟
میترسم از شبی که ماه به دست ابرها بمیره
وقتیکه از راه میرسی ، کوچه ها رو مه بگیره
کجای این پنجره ها ، چشم انتظارت بشینم؟
تو وحشت کدوم غروب ، عشق رو تو چشمهات ببینم؟!