نازنین


علیرضا افتخاری

گفتم: مگر ای نازنین قصد جان داری؟
بار غم از دوشم چرا بر نمی داری؟
گفتا: کجا عاشق دگر بیم جان دارد؟
کی شکوه ای از بار غم بر زبان آرد؟
بعد از این دلبرا ما را نشان کن
یک به یک تیر غم بر دل روان کن
من به درد عشق تو خو کرده ام
یارا درمان نمی خواهم
عشق تو کرده بیابان پرورم
جانا بستان نمی خواهم
شبگرد صحرای جنون، مست و شیدا، من
جز سایه من کس نشد همسفر با من
هر جا که نامت می برم، ناله می روید
هر دم که آهی می کشم لاله می روید
بعد از این دلبرا ما را نشان کن ...