مناجات


ستار

خداوندا از چه دوزخ را آفریده ایدوری رو که داشتی
چه می سوزی زاتش افروزی تا غم عشقی در دلم گذاشتی
خداوندا تا سحرهر شب مست و مدهوشم با دلی شکسته
نه راهی تا بال و پر گیرم زین قفس دیگر با دو بال بسته

به میخونه با می و مینا گفتگو دارم شب ز بی پناهی
تو میدونی خورده سنگ غم از جهان عمری دل ز بی گناهی
به محشر هم دامنت گیرم پرسم ای خالقحاصل از وجودم
در این دنیا هم در آن دنیا این چنین سوزی از چه تارو پودم

به میخونه با می و مینا گفتگو دارم شب ز بی پناهی
تو میدونی خورده سنگ غم از جهان عمری دل ز بی گناهی
به محشر هم دامنت گیرم پرسم ای خالقحاصل از وجودم
در این دنیا هم در آن دنیا این چنین سوزی از چه تارو پودم

خداوندا از چه دوزخ را آفریده ایدوری رو که داشتی
چه می سوزی زاتش افروزی تا غم عشقی در دلم گذاشتی
خداوندا تا سحرهر شب مست و مدهوشم با دلی شکسته
نه راهی تا بال و پر گیرم زین قفس دیگر با دو بال بسته