من از روز ازل


ستار

من از روز ازل دیوانه بودم
دیوانه روی تو سرگشته کوی تو
سرخوش از باده مستانه بودم
در عشق و مستی افسانه بودم
نالان از دشمن چنگ و عود من
تار آن موی تو تارپود من
بی باده مدهوشم ساغر نوشم
زچشمه نوش تو
مستی دهد آن را گلرخسار را
بهار آغوش تو
چو به ما نگری همه دل ببری
کز باده نوشیم طعمی
سوزم من چو شمع از سودای دل
دل رسوای تو من رسوای دل
رفت که به خاک و خون کشیدی مرا
روی زین که دیدی مران
باز آ که در شام غمم
صبح امیدی مرا
صبح امیدی مرا