قصه امیر


سیاوش قمیشی

بارون امشب توی ایوون
مثل آزادی تو زندون
بی صفا بی تحرک بی ریا بود
توی زندون میکنه جون
مرد با همت میدون
توی فکر رای فرجام امیره
بی سرانجام ،نداره حتی رفیقی
که بگه دردشو
درد دیدن و نگفتن
بی سرانجام توی فکر آسمونه
که بباره
بلکه تو قطره ی بارون
بتونه اشک خدا رو هم ببینه
نمی دونه حتی اشک هم
دیگه فایده ای نداره