فطرت آینه


خشایار اعتمادی

بیا از فطرت آینه شب ابری رو پرپر کن
تو عصر سکه و باروت بیا انسان رو باور کن
شکسته بین ما پلها غمی تو چشم هم داریم
همیشه ابری بغضی برای گریه کم داریم
حواست مات مهتابه نگاهت غرق بارونه
تو قلب عاشقت از غربت آدم هراسونه
بگو از کوچ خونین کبوترها
بگو از زخم تیغ نابرادرها
بگو از قتل عام گل تو شط شب
به دست وحشت تیر کمانداران
بخوان
بخوان
بخوان بر سوگ مظلومیت یاران
ببین طوفان گریه ست در گلوی من
کجا شد شحنه های تو؟
کجائی تا شب دلواپسی هامو بریزم در هوای تو؟
حواست مات مهتابه نگاهت غرق بارونه
تو قلب عاشقت از غربت آدم هراسونه...
بیا از فطرت آینه شب ابری رو پرپر کن
تو عصر سکه و باروت بیا حرفهامو باور کن...