عشق بازیگر


مهستی

ای عشق بازیگر چرا ، دیگر نمی خواهی مرا
لحظه های زندگی در من به پایان می رسد
با چشم گریان می رسد امروز و فردا
آن دم این بیگانگی پیوسته آزارت کند
رنجور و بیمارت کند اما دریغا
زین همدلی ، زین همزبانی این گونه عشق جاودانی
شوقی که در من دیده بودی هرگز نمی یابی نشانی
گیرد گریبان تو را دست رقیبی انتها
ای عشق بازیگر چرا ، دیگر نمی خواهی مرا
تصویری از غم های من بر هم زند رویای تو
رنج و غم امروز من غمگین کند فردای تو
دانم خیال من تو را هرگز نمی سازد رها
دانم خیال من تو را هرگز نمی سازد رها
زین همدلی ، زین همزبانی این گونه عشق جاودانی
شوقی که در من دیده بودی هرگز نمی یابی نشانی
گیرد گریبان تو را دست رقیبی انتها
ای عشق بازیگر چرا ، دیگر نمی خواهی مرا
ای عشق بازیگر چرا ، دیگر نمی خواهی مرا
ای عشق بازیگر چرا ، دیگر نمی خواهی مرا
ای عشق بازیگر چرا ، دیگر نمی خواهی مرا