شمالی


عماد رام

گفتم از سیاهی نیستم
گفتم از سپیدی نیستم
گفتم آنچه از خود من
در خور من دیدی نیستم
از نواحی شمال
جلگه های سبز و خیسم
مثل بارون سادگیمو
رو تن گل می نویسم
یه سلام گرمی دارم
که می لرزونه صدامو
دریای سخاوتم من
پر کن از من کوزه هاتو
حسّ دستای غریبم
حس گندم و برنجه
خونم از خاکه و سبزه
دل من صندوق گنجه
آره من شمالی هستم
بوی بارون میده دستم
آره من شمالی هستم
بوی بارون میده دستم
*****
شهرم از جاییه که دریای پیرش
یادگاری از زمان های قدیمه
جایی که خواستن و خوشبختی و موندن
یه آلونک ، یه چراغ و ، یه گلیمه
جایی که معجزه ی ساده ی بارون
عطر نارنجو می بخشه به تن خاک
جایی که دیدنیه صبح و غروبش
روی ساحل ، روی ماسه های نمناک
آره من شمالی هستم
بوی بارون میده دستم
آره من شمالی هستم
بوی بارون میده دستم