سرگذشت


گیتی

رفتی از خود نپرسیدی چه می آید به روزم
بی تو چو شب بود روزم از داغ دل می سوزم
اینک با این همه نیاز نشسته ام به راهت
شاید روزی چو بگذری در من افتد نگاهت
دردا که سرنوشت من بودی ره جدایی
از او ندیدم ای دریغ جز رنگ بی وفایی
چه سرگذشت تیره ای چه قصه ای غم افزا
چه بی ثمر گذشت و رفت جوانی ام دریغا