ساقی


مهستی

گمونم بخت من برگشته امشب
که با من ساقی میخونه قهره

شب که می شد پناه من گوشه میخونه بود
رفیق لحظه های من ساغر و پیمونه بود
ساقی با چشم جادویی خود
نور شادی به میخونه می برد
دل من به دردو غم رها می شد
با شرابی که تو پیمونه می ذاشت
اما حالا شبها دیگه تو میخونه
تو دست من خالی می مونه پیمونه
ساقی جون درد منو دوا بکن
گره اخمات ، اخم رو وا بکن
مثل اون شبها با جادوی شراب
منو از دست غمش رها بکن

وقتی که ساقی جون میگم
دیگه جوابم نمیده ، نمیده ، نمیده ، نمیده، نمیده
با دستای مهربونش ساقی شرابم نمی ده
نمی ده ، نمی ده ، نمی ده ،نمی ده
ساقی جون بیا به داد من برس
که دلم بنده به دست روزگار
همه دردای من بسته شده
بخدا ندارم آرومو قرار
تا بتونم راه به جایی ندارم
تو شهر غربت آشنایی ندارم
این منمو یک دل بیمار و غریب
جز می تو دیگه دوایی ندارم
ساقی جون درد من و دوا بکن
گره اخمات ، اخم رو وا بکن
مثل اون شبها با جادوی شراب
منو از دست غمش رها بکن
ساقی جون درد من و دوا بکن
گره اخمات ، اخم رو وا بکن
مثل اون شبها با جادوی شراب
منو از دست غمش رها بکن