در همه دنیا


پوران

در همه دنیا ندارم من کسی
ای خدا مگر تو به فریادم رسی
نیمه شب از شهر خود فرار کنم
در بلا افتاده دل چکار کنم
کوه و در و دشت، گذارم پشت سر
می روم ز یارم نمی گیرم خبر
راه من با راه دل جدا شده
آشنای ما بلای ما شده
بی نگار خود ،در دیار خود، من غریبم خدا
می کشم ستم،ای خدا دلم،مانده از من جدا
می روم خیمه به صحرا می زنم
سر به سنگ از غم دنیا می زنم
گریه ها می کنم از دوری او
دل از این غصه به دریا می زنم
در همه دنیا ندارم من کسی
ای خدا مگر تو به فریادم رسی
نیمه شب از شهر خود فرار کنم
در بلا افتاده دل چکار کنم