دختر بهار


کورش یغمائی

من درختی خشک و خسته
غمگین تو صحرا بودم
از شکفتن من غریبه
بی خبر از دنیا بودم
شاخه خشک تن من
بر سر باد خزان بود
شبای تاریک عمرم
از ستاره بی نشان بود
تا یک روز از قلب سردم

صدای پایی شنیدم
این صدای آشنا بود
دختر بهار و دیدم
تو صدای مهربونش
صدای شکفتنم بود
فصل خاموشی تموم شد
این صدای گفتنم بود
یک روزی وقتی که اومد
من به زندگی رسیدم
ولی وقتی که یک روز رفت
به پریشونی رسیدم
بعد از این تنها و گریون
میشینم زار و پریشون
به یاد چشمای زیباش
میخورم غصه فراوون
من درختی خشک و خسته
غمگین تو صحرا بودم
از شکفتن من غریبه
بی خبر از دنیا بودم
شاخه خشک تن من
بر سر باد خزان بود
شبای تاریک عمرم
از ستاره بی نشان بود
تا یک روز از قلب سردم

صدای پایی شنیدم
این صدای آشنا بود
دختر بهار و دیدم
تو صدای مهربونش
صدای شکفتنم بود
فصل خاموشی تموم شد
این صدای گفتنم بود
یک روزی وقتی که اومد
من به زندگی رسیدم
ولی وقتی که یک روز رفت
به پریشونی رسیدم
بعد از این تنها و گریون
میشینم زار و پریشون
به یاد چشمای زیباش
میخورم غصه فراوون
تا یک روز از قلب سردم
صدای پایی شنیدم
این صدای آشنا بود
دختر بهار و دیدم
تو صدای مهربونش
صدای شکفتنم بود
فصل خاموشی تموم شد
این صدای گفتنم بود
یک روزی وقتی که اومد
من به زندگی رسیدم
ولی وقتی که یک روز رفت
به پریشونی رسیدم
بعد از این تنها و گریون
میشینم زار و پریشون
به یاد چشمای زیباش
میخورم غصه فراوون