حرفی نیست


مازیار فلاحی

دلم بشکنه حرفی نیست حقیقت رو ازت می خوام
بهم راحت بگو می ری حالا که سرده رویاهام
نمی دونم کجا بود که دلت رو دادی دست اون
خودت خورشید شدی بی من منم دلتنگی بارون
یه بار فکر منم کن که دلم داغونه داغونه
تو می ری عاقبت با اون که دستام خالی می مونه
دلم بشنکنه حرفی نیست فقط کاش لایقت باشه
می رم از قلب تو بیرون که عشقش تو دلت جا شه
دلم بشکنه حرفی نیست اگه تو یارو همراشی
ولی می شد بمونی و کمی هم عاشقم باشی
نمی دونم کجا بود که دلت رو دادی دست اون
خودت خورشید شدی بی من منم دلتنگی بارون
همه فکرش شده چشمات گاهی دستاتو می گیره
یه وقت تنهاش نذاری که مث من می شه می میره
دلم بشکنه حرفی نیست فقط کاش لایقت باشه
می رم از قلب تو بیرون که عشقش تو دلت جا شه