تنها نگذری


ترانه سرا: بیژن ترقی
حمیرا

زیور به خود مبند که زیبا ببینمت
با دیگران مباش که تنها ببینمت
در این یهار تازه که گل ها شکفته اند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت
یک جام نوش کردی ومشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت

گفتم که بعد از ان همه محنت
ان عشق و ان دنیای محبت
ان سر به زانو بردن و زاری
ان عشق وان دلدار به یاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
گفتم پس از ان بی خبری ها
ان گریه ها دیوانه گری ها
گر جان ز شیدایی به لب اری
جز من به یاری دل نسپاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
تا دلم مست و مدهوش تو شد
گلشن عشقم اغوش تو شد
گفتم که به یاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
هر زمان بردی نام دگران
چون مرا دیدی از غم نگران
گفتی که به جز من به جهان دلداده نداری
تو مرا تنها نگذاری
گمان ندارم مرا به درد و غم جدایی بسپاری
ز غم بمیرم اگر که تنها و بی پناهم بگذاری
مرو که ترسم خدا نکرده دگر نیایی به بر من
ندانی ان دم که بی تو هستم دلم جه ارد به سر من
تا دلم مست و مدهوش تو شد
گلشن عشقم اغوش تو شد
گفتم که به یاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
هر زمان بردی نام دگران
چون مرا دیدی از غم نگران
گفتی که به جز من به جهان دلداده نداری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
بگذشت در فراغ تو شب های بی شمار
هر شب در این امید که فردا ببینمت
نازم به بی نیازیت ای شوخ سنگ دل
هرگز نشد اسیر تمنا ببینمت
منت پذیر قهروعتاب توام ولی
می خواستمکه بهتر از این ها ببینمت
شب چون به چشم اهل جهان خواب می دود
میل تو گرم در دل بی تاب می دود
در پرده ی نهان دلم جای می کنی
گویی به چشم خسته تنی خواب می دود
می بوسمت به شوق و برون می شوم ز خویش
چون شبنمی که بر گل شاداب می دود

دلم خون گشته امشب از جدایی
دلم خون گشته امشب از جدایی
چه گردد دلبرا کز در در ایی
خدایا یارم اور در کنارم بیا امشب
بیا امشب بکن کاری خدایی
واهاهاهاها جاهاهاهاهاها اااهاهاهاهاها
اااااای ای ای ای ای ای
چو نی از بند بندم ناله خیزد
چو نی از بند بندم ناله خیزد
بیا بشنو بیا بشنو
نوای بی نوایی دوست
اگر امشب نخواهم دید رویش
اگر امشب نخواهم دید رویش
چرا مرغ دلم این سان هواییست
اگر امشب نخواهم دید رویش
چرا مرغ دلم این سان هواییست
هم اغوش صداقت من در این دشت
که ایا امشب ای دلبر کجایی؟
می روم از کویش اما تاب تنهایی نیست
گر شکیبایی تو ای دل من شکیباییم نیست
یک نظر دیدیم رویش راو از خود رفته ایم
فرصتی تا بار دیگر ما به خود اییم نیست
چون حبابی دیده بگشودیم و در دریا شدیم
هر چه هست از اوست حرفی از من و مایی نیست

گفتم که بعد از ان همه محنت
ان عشق و ان دنیای محبت
ان سر به زانو بردن و زاری
ان عشق وان دلدار به یاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
گفتم پس از ان بی خبری ها
ان گریه ها دیوانه گری ها
گر جان ز شیدایی به لب اری
جز من به یاری دل نسپاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
تا دلم مست و مدهوش تو شد
گلشن عشقم اغوش تو شد
گفتم که به یاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
هر زمان بردی نام دگران
چون مرا دیدی از غم نگران
گفتی که به جز من به جهان دلداده نداری
تو مرا تنها نگذاری
گمان ندارم مرا به درد و غم جدایی بسپاری
ز غم بمیرم اگر که تنها و بی پناهم بگذاری
مرو که ترسم خدا نکرده دگر نیایی به بر من
ندانی ان دم که بی تو هستم دلم جه ارد به سر من

تا دلم مست و مدهوش تو شد
گلشن عشقم اغوش تو شد
گفتم که به یاری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری
هر زمان بردی نام دگران
چون مرا دیدی از غم نگران
گفتی که به جز من به جهان دلداده نداری
تو مرا تنها نگذاری
تو مرا تنها نگذاری