بکنارم بنشین


منوچهر سخائی

تا آساید ، دل آزارم ، بنشین ، به کنارم بنشین
بنشین ای گل ، به کنارم بنشین ، دل زارم بنشین
سوز دل می دانی ، بنشین تا بنشانی ، آتش دل را
یک نفس مرو ، که جز غم ، همنفس ندارم
یار کس مشو ، که من هم ، جز تو کس ندارم

ای پری بنه به یک سو ، ناز و دلفریبی
تا نصیبی از تو یابد جان بی نصیبی
ماه من به دامنم بنشین ،
کز غمت ستاره بارم


شکوه ها ز دوریت هر شب ،
با مه و ستاره دارم

من چه باشم بسته ی بندت ،
نیمه ی جانی ، صید کمندت
آرزومندت .

از غمت چون ابر بهارم ،
ای به از گل های بهاری
روی دلبندت .

ای شمع و طرب ،
سوزم همه شب
بنشین که شود طی ، شب تارم بنشین ، به کنارم بنشین
مرو مرو مه بی تابم من ،
درون آتش و آبم من