بد شانسی


حمید خندان

شب منتظر رنگ چشات بود
آفتاب نگران خنده هات بود
بارون زلال پشت شیشه
در حسرت آهنگ صدات بود
من شنیده بودم که یه رازی
تو قلب تو آشیونه ساخته
من شنیده بودم که ستاره
پیش چشم تو رنگشو باخته
گم شدم تو پیچ و خم جاده
باز به آخر قصه رسیدم
می خواستی بری لحظه ی آخر
بدشانسی آوردم تورو دیدم
با رفتن تو قصّه تموم شد
من کنار تنهایی نشستم
تو خلوت آخر نگاهت
آیینه شکست و من شکستم
کاش جاده یه ذره آشنا بود
من رسیدنو گم نمی کردم
کاش یه لحظه منتظر می موندی
می گفتی دوباره برمی گردم
گم شدم تو پیچ و خم جاده
باز به آخر قصه رسیدم
می خواستی بری لحظه ی آخر
بدشانسی آوردم تورو دیدم