اگرچه قرعه ی فالت
زد و آخر به نامم خورد
ولی اون حادثه اون روز
تموم تازگیمو برد
اگرچه باغ دست تو
به ذهنم بوی گل آموخت
ولی با تو فقط با تو
تموم برگ و بارم سوخت
همیشه علت خواستن
دلیل پوچی من شد
شکست از دیگری بد نیست
چه سنگینه شکست از خود
تو مرگ قلبمو خواستی
رسید اون لحظه ی موعود
تو اون روزی که عشق تو
فراسویش غروبی بود
اگر بعد از تو سهم من
همین آیینه است ای مرد
ولی حتی گریز از تو
در این آیینه محوم کرد
عبور عشق تو در دل
کشیده طرح دلتنگی
به غیر از مسخ من با من
چه کردی ای بت سنگی
چه کردی ای بت سنگی