توی خونه مون به ما میگن فراری
توی غربت ، دم به دم انگشت نگاری
صاحب یک وجب از اون خونه نیستیم
بیرون خونه می گن ما تروریستیم
وقتی خونه شده بود مثل جهنم
ما با ویزای بهشت بریدیم از هم
حالا تو برزخ بدبینی اسیریم
نمی تونیم ریشه مون پس بگیریم
چاره یی نمونده جز رفتن و رفتن
انگار این رو پیشونیمون نوشتن
که سفر تقدیر ماست واسه همیشه
ما همینیم : جنگل بدون ریشه
خسته ام از زخمای کهنه غربت
خسته ام از روزگار بی مروت
حتی یه پل شکسته پشت سر نیست
هیچ امیدی به رهایی از سفر نیست