اطاق خالی


شاهرخ

من به دنبال اتاقی خالی
روزها می گردم
تا از اینجا بروم
من به دنبال اتاقی خالی
کز دل پنجره اش
عطر گل بوته ی شبنم زده ای می گذرد
کز دل پنجره اش
ناله و سوز نی غمزده ای میگذرد
روزهاست می گردم
تا از اینجا بروم
من به دنبال گلیمی ساده
سقفی از چوب و حصیر
سردری افتاده
من به دنبال هوای خنک آزادی
و دری، پنجره ای باز به یک آبادی
روزهاست می گردم
تا از اینجا بروم
من به دنبال هوایی نه چنین آلوده
روزگاری نه چنین افسرده
روزهایی نه چنین پژمرده
روزها می گردم
تا از اینجا بروم
من به دنبال اتاقی خالی
روزها می گردم
کز سر کوچه ی آن
جوی آبی
چشمه ای می گذرد
که مرا عصر به عصر
به تماشا ببرد
کاش که پیرزنی
صاحب یک بز پیر
با دو تا مرغ و خروس
و سگی بازیگوش
کاش همسایه ی دیوار به دیوار اتاقم باشد
کاش که توی حیاطش باشد
دوسه تایی از درختان بلند
چند تایی نارنج
و چناری که کلاغی هر روز
به سراغش برود
و من
هر روز
به عشق گل روشان
بروم
پنجره را باز کنم.