ای زلال روشن عشقای پناه شب اندوه
قطره قطره قصه داری از غم ویرونیه کوه
ای رفیق خلوت من بار اندوهه رو شونم
تو ببار بغض غروبو بشکن این کوه غرورو
اشک من ای وارث دردبگو از غربت یک مرد
اشک من ای وارث دردبگو از غربت یک مرد
تو بگو از لحظه های غربت و تنهایی من
بگو از کبوترایی که طلسم شبو شکستن
تو بگو ای همصدای بی صدایم
ای رفیق لحظه هایم
خسته با شب گریه هایم
چرا رو آیینه هامون پر غربت و غباره
تو اگه با من نباشی غصه هامو کی بباره