اسیر


رامش

چه کنم این دل دیوانه هوای تو کنم
هوس دیدن چشمان بلای تو کنم
میروم تا که دگر بار اسیر تو شوم
من نفرین شده را غرق جفای تو کنم

ترسم آخر به هوسی دل دیوانهء من
بهر دیدار تو جان را به فدای تو کنم
جور هرچند بر این عاشق غمدیده کنی
بینوا باز صمیمانه دعای تو کنم
جور هرچند بر این عاشق غمدیده کنی
بینوا باز صمیمانه دعای تو کنم

میروم تا که دگر بار اسیر تو شوم
من نفرین شده را غرق جفای تو کنم

ترسم آخر به هوسی دل دیوانهء من
بهر دیدار تو جان را به فدای تو کنم
جور هرچند بر این عاشق غمدیده کنی
بینوا باز صمیمانه دعای تو کنم
جور هرچند بر این عاشق غمدیده کنی
بینوا باز صمیمانه دعای تو کنم