در کنار او نشستم
بر نگاهش دیده بستم
همچنان دریای جوشان
گه خموش و گه خروشان
مانده بودم مست و حیران
گریه ام بی اختیار ، های های های های
شد چو باران بهار ، های های های های
او ز من پا میکشد ، های های های های
بر سرشکم می خندید ، های های های های
او در پی آزار من بود
بیزار از این دیدار من بود
غم های دل بی گفتگو ماند
او رفت و از او یاد او ماند
همچون عطر گلها با نسیمی گذشت
رفت و دیگر بر نگشت
او دلش با دیگران بود
لب خموش و سر گران بود
گریه ها گفتار من بود
وان دم تلخ و جگر سوز
آخرین دیدار من بود
او در پی آزار من بود
بیزار از این دیدار من بود
غم های دل بی گفتگو ماند
او رفت و از او یاد او ماند
همچون عطر گلها با نسیمی گذشت
رفت و دیگر بر نگشت
رفت و دیگر بر نگشت