آاخرین فرصت


مانی رهنما

با شروع قصه ها
زیر این چرخ کبود
توی اون تنگ غروب
یکی بود هیچکی نبود
یکی بود دیده نشد
مثل خواب یک صدا
میون قصه که بود
از من و از تو جدا

باشروع قصه ها
تو جوونی پیر میشی
بجای فرصتامون
واسه فردا دیر میشی
بشنویم قصه هارو
زودتر از غصه شدن
واسه دیر شدن بسه
خودتو به خواب نزن
وقتی که وقتای ما
واسه داشتن نباشه
رفتن و رفتنمون
نرسیدن باهاشه
باید آب بشیم و بعد
برسیم به تشنگی
آخرین فرصت ما
همینه تو زندگی
تو کجایی خود من
کمکم کن بمونم
قصه موندنمو
تا که هستم بخونم