شمس و قمرم آمد
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمدم
وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد
مستی سرم آمد نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی چیز دگرم آمد
امروز به از دینه ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم کز وی خبرم آمد
آنکس که همیجستم دی من به چراغ او را
امروز چو تنگ گل بر ره گذرم آمد
شمس و قمرم آمد
شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمدم
وان سیمبرم آمد وان کان زرم آمد
مستی سرم آمد نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی چیز دگرم آمد
امروز به از دینه ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم کز وی خبرم آمد
آنکس که همیجستم دی من به چراغ او را
امروز چو تنگ گل بر ره گذرم آمد
امروز سلیمانم کانگشتریم دادی
وان تاج ملوکانه بر فرق سرم آمد