Sabou


Dariush

خجالت میکشم از دل اگر دل از تو بردارم
حرامم باشد آسایش اگر قلبیبیازارم

سبوی کهنه ای دارم به میراث از نیاکانم
نمک پرورده عشقم که سر از پا نمی دانم

دلشوریده ای دارم نه سر دارم نه سامانی
جهان با زرق و یرق ان شما را باشد ارزانی

مرید عشقمو دارم,امید عاشقی در دل
سپاس ای کاروان سالار رسیدم من به سر منزل

خجالت میکشم از دل اگر دل از تو بردارم
حرامم باشد آسایش اگر قلبیبیازارم

سبو گویای رازی خوش بود از آن نصیحت گو
اگر منت کشی منت بکش از ساعد و بازو

سبو میراث مردانه میندازش به ویرانه
تو این گنجینه را هرگز مده در دست بیگانه
مده در دست بیگانه

خجالت میکشم از دل اگر دل از تو بردارم
حرامم باشد آسایش اگر قلبیبیازارم