Pase Mohabat


Delkash

بیا به پاس محبت
مکش به سینه امیدم
که بر اساس محبت
بساط عشق تو چیدم
تو قلب اهل وفا را
مقام مهر وصفا را
چرا نمی شناسی
چون بوی گل از آغوشم رفتی
چون ذوق از دل خاموشم رفتی
رفتی تا مرا صحرایی کنی
از تو قسمتم تنهایی کنی
در بی مهری یکتا بودی
عاشق سوزی رسوا بودی
رسیده آن زمان که باورم شود خدا نمی شناسی
رسیده آن زمان که باورم شود خدا نمی شناسی
چو من به دام محبت
خدا کند که نباشی
اسیر این همه محنت
خدا کند که نباشی
نظری اگر به ما کنی غم خود را دوا کنی چه شود چه شود
تو که قول من شکسته ای ز قفس مرا رها کنی چه شود چه شود
چو من به دام محبت
خدا کند که نباشی
اسیر این همه محنت
خدا کند که نباشی
نظری اگر به ما کنی غم خود را دوا کنی چه شود چه شود
تو که قول من شکسته ای ز قفس مرا رها کنی چه شود چه شود
بیا به پاس محبت
مکش به سینه امیدم
که بر اساس محبت
بساط عشق تو چیدم
تو قلب اهل وفا را
مقام مهر وصفا را
چرا نمی شناسی