Ouj


Parisa

ما مى نروبم اى جان زين خانه دگر جايى
يا رب چه خوش است اینجا هر لحظه تماشايى

قــــرص قمــــرت گــــویم نور بصـــرت گویم
جـان دگــــرت گـــــویـم، یا صحــــــت بیــــمــاری

مولانا

تا چه روی است آن که حیران مانده ام در وصف او
صبحی از مشرق همی تابد یکی از روزنش
ماه و پروینش نیارم گفت و سرو و آفتاب
لطف جان در جسم دارد جسم در پیراهنش
گر تنم مویی شود از دست جور روزگار
بر من آسان تر بود کآسیب مویی بر تنش