Omid


Homeira

تو رفتی دیگری آمد که او هم می رود فردا
دلم دیگر به تنگ آمد از این بدرود جان فرسا
به دنبال تو بی پروا هزاران ره که پوییدم
نسیم وساق هر گلشن هزاران غنچه بوئیدم
به دلم امید دادم غزل و ترانه خواندم
به میان دشت سینه گل آرزو نشوندم
به لب نام تو آوردم چه در مستی چه هوشیاری
نبودی از نظر غائب چه در خواب وچه در بیداری
تو اما راه خود رفتی چو رودی سوی دریا
ولی من ساکت و خاموش بسان باد صحرا
به دلم امید دادم غزل و ترانه خواندم
به میان دشت سینه گل آرزو نشاندم
تلاشی بی ثمر کردم ولیکن غصه باقی ماند
خروش وبانگ وفریاد وحدیث وقصه باقی ماند
زپاافتاده ام دیگر نوائی سر نخواهم داد
درختی بی ثمر هستم که دیگر برنخواهم داد
به دلم امید دادم غزل و ترانه خواندم
به میان دشت سینه گل آرزو نشاندم
به دلم امید دادم
به دلم امید دادم