Kaleskeh Zarrin


Manouchehr Sakhayee

کالسکه زرینی در فروغ ماه
آهسته شود پنهان در غبار راه
بی خبر بگذشت آرام از کنار من
برده با خود از کنار من قرار من
یار من در کالسکه بنشسته
دل ز عشق و شهر خود بگسسته
آه! چه حاصل از آشنایی
چون به بار آرد جدایی
از چشمم بگذشت
همچون رویایی
با این راه دور و دراز
کی من به او می رسم باز