Havaye Khak


Hayedeh

صدا بزن بهارو تا بباره
برام هوای خاکمو بیاره
اون روزا دلهای ما سرد بود
حاصل خاک واسه ما درد بود
چهره خسته و محروم ما
مثل برگای خزون زرد بود
غم تو ده ما خونه کرده بود
خون ما رو پیمونه کرده بود
مثل مار میزد خاکستر میکرد
سیل نکبت بود دربدر میکرد
صدا بزن بهارو تا بباره
برام هوای خاکمو بیاره
زندگیمون همه بر آب بود
رنج ما راحت ارباب بود
حاصلی قسمت ما نمی شد
اون روزا چشم فلک خواب بود
حالا ده ما غرق نعمته
از سرور و شادی قیامته
سبز و خرمه کشت و کار ما
گمشده خزون از بهار ما
صدا بزن بهارو تا بباره
برام هوای خاکمو بیاره