Gham Makhor


Sattar

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
واین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز در تخت چمن
چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی به کام ما نگشت
دائما یکسان نمامند حال دوران غم مخور
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید
هیچ راهی نیست که نباشد آن را پایان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید
هیچ راهی نیست که نباشد آن را پایان غم مخور
در بیابان گر به شوغ کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید
هیچ راهی نیست که نباشد آن را پایان غم مخور