Forsate Bedroud


Mohammad Esfehani

فرصت شمار صحبت
کز این دو راه منزل چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
نتوان به هم رسیدن
دل آسمان خون چکان شد از این غم
زمین یکسر آتشفشان شد از این غم
نه فرصت که پیراهن تو ببویم
نه مرهم که بر دل گذارم
نه مهلت که در ماتم تو بمویم
نه رخصت که شیون برآرم
ببین پشت سر مانده بر جا خیمه ها همه خاکستر و خون
ببین پیش رو مانده تنها کاروان اسیران محزون
مران کاروان یکدم بمان دیگر مزن زنگ عزا را
که گم کرده ام در دشت غم آیینه ی خون خدا را
کجا رفتی ای آبروی دو عالم
نگین سلیمان به حلقه خاتم
پس از تو خدا را چه چاره کنم

ز زخم تن تو به ریگ بیابان
ز داغ دل خود به آتش سوزان
ز غم شکوه با سنگ خاره کنم
تو با رفتنت با رخی گلگون
من و تا قیامت دلی پرخون
مران کاروان یکدم بمان دیگر مزن زنگ عزا را
که گم کرده ام در دشت غم آیینه خون خدا را