Eshareh


Reza Sadeghi

عشق شیرینش مرا فرهاد کرد
او بیامد مرغ دل را از قفس آزاد کرد
او بشد لیلا و ما مجنون روی ماه او
قلب ویران مرا آباد کرد
نام شیرینش تمام تلخی عمرم زدود
قبل از او دنیا ، قبل از او دنیا این چنین برایم زیبا نبود
بعد از او هم زندگی هست ولیکن تلخ تلخ
بعد از او این زندگی دیگر چه سود
با نظاره با اشاره
به تو میگم که دلم عشق تو داره
می ترسم ندونی و پیمونه عمر منم دووم نیاره
می ترسم نخونی آخر حرف ناتموم چشمام
شاید هم نداری باور گرمی حرف و نفسهام
می ترسم فکر کنی عشقم هوس همه اش سرابه
عشق که توش خدا نباشه قصری اما خرابه
می ترسم قصه این دل بشه افسانه دوران
نذار تا ابد بمونم تک و تنها توی زندان
می ترسم صدای قلبم نرسه به گوش قلبت
بشم آواره به شهرها باز نگی آخر تو حرفت