Do Rahi


Viguen

ار من بر سرآن دوراهی به نظرازبرمن جداشد ره دیگر
گرفت وغمین رفت به جدایی چومن آشناشد به فغان شد دل شکسته ام که چراآشناشدورفت نازبسیاراو
کشیده ام که چنین بی وفاشدورفت.
چونگارم درخم ره زنظرپنهان شده بود به دوچشمم ژاله
غم به رخم باران شده بود ره من رهگذار شب غم ره توراه چشمه نور زدوراهی فغان وصدفغان که مراکرده
ازتوبه دور.