Dayareh Voujoud


Bijan Mortazavi

دایره ای کشیده ام
با خورده های مونده از
جون به لب رسیده ام
خطی سیاه کشیده ام
بر دفتر نشانه هام
با قلب آسیب دیده ام
خسته تن و شکسته دل
با قامتی خمیده از
پنجه بی رحم زمان
از پا دگر افتاده ام
من که به نام زندگی
زنده ام اما نیمه جان
دایره ای کشیده ام
با خورده های مونده از
جون به لب رسیده ام
خطی سیاه کشیده ام
بر دفتر نشانه هام
با قلب آسیب دیده ام
می کوبه بر حس تنم
صدای پای رفتنم
راه درازی مونده و
چیزی نمونده از تنم
کنار برکه سراب
در حسرت یه جرعه آب
پژمرده از شکفتنم
چون وادی رفته به خاک
دایره ای کشیده ام
با خورده های مونده از
جون به لب رسیده ام
پنجره ای نداره این خونه آوارگی ام
به روی صحنه زمین دیواره شک و ظنین
کشیده سر به آسمان با آجرای آهنین
حضور غایب منو مثل حس طفولیت
ندیده اند اهل زمین در لحظه های واپسین
پرسیده احوال منو همسایه پهلو نشین
می کوبه بر حس تنم
صدای پای رفتنم
راه درازی مونده و
چیزی نمونده از تنم
کنار برکه سراب
در حسرت یه جرعه آب
پژمرده از شکفتنم
چون وادی رفته به خاک
دایره ای کشیده ام
با خورده های مونده از
جون به لب رسیده ام
خطی سیاه کشیده ام
بر دفتر نشانه هام
با قلب آسیب دیده ام