Binahayat


Homeira

دلا چه کشیدی همیشه دویدی ولی به نهایت نبوده رهت
جز آنکه شکستی چو شیشه آهی چه بوده خدا را مگر گنهت
نه از آشنایان وفا دیده دل نه در باده نوشان صفا دیده دل
به جز شیشه غم چه هستی چه هستی
که با سنگ اینان شکستی شکستی
جز آنکه شکستی چو شیشه آهی چه بوده خدا را مگر گنهت
جز آنکه شکستی چو شیشه آهی چه بوده خدا را مگر گنهت
بریزه اشک لرزان که تا دیده ام من
در این دیده عمری تو را دیده ام من
تو هم بی محبت سرابی سرابی
برای دل من عذابی عذابی
دلا چه کشیدی همیشه دویدی ولی به نهایت نبوده رهت
جز آنکه شکستی چو شیشه آهی چه بوده خدا را مگر گنهت