Binahayat Shab


Shadmehr Aghili

تو بی نهایت شب وقتی نگاهت می خندید
چشمهای خیره من اندوهتو نمی دید
چرا غریبه بودم با غربت نگاهت
اسیرمو ندیدم تو چشم بی گناهت
کاشکی برای قلبت یه آسمون می ساختم
روح بزرگ تورو چرا نمی شناختم
آینه گریه می کرد وقتی تورو شکستم
ستاره پشت در بود وقتی درارو بستم
تو بودی و سکوت و غروب سرد پاییز
باغچه رو زیر و رو کرد برگای زرد پاییز
حالا من غریبه دنبال تو می گردم
با قلب آسمونی کمک کن تا برگردم