Bazgashte Dobareh


Viguen

وقتی تو بستر بیماری ، بیقراری میکردم
از دستای پاک عیسی ، طلب یاری میکردم
واسه بازگشت دوباره ، به یک ملت عاشق
از دل آوازه خونی ، من پرستاری میکردم

میگفتن که گلنسا تو شالیزار دعا میکاره
جای هر دونه گندم یه شمع نذری میذاره
میگفتن دو کبوتر روی پرهاشون نوشتن
خدا‌ آوازه خونه دیرینه رو خونه میاره
بازگشت دوباره من ، مثل معجزه میمونه
گرچه واسه زنده بودن ، عشقه بهترین بهونه

مهتاب ، زیر چادر غم واسه من لالایی میخوند
گل سرخ شب تا سحر، واسه پاسداری میموند
تو خیالم ، با همون دستهای ناتوان و سردم
45 بهار عمرمو رو صحنه نقاشی کردم
صدای گریه فرزندانمو وقتی شنیدم
به خدا گفتم بزرگی از تو باشه برمیگردم

هموطن خوب میدونستم تو واسم دعا میکردی
واسه سلامت من خدا رو صدا میکردی
شنیدم قربونی کردی توی خاک پاک ایران
که آوازه خون بمونه تا صداش نگیره پایان
بازگشت دوباره من ، مثل معجزه میمونه
گرچه واسه زنده بودن ، عشقه بهترین بهونه
هموطن خوب میدونستی قلب بیمارم تو سینه
میطپه به عشقه اونکه هموطن هاشو ببینه
واسه ملتی بخونه ، از غم دل دیوونه
که یه عمری عاشقونه ،خواستن که آوازبخونه
بازگشت دوباره من ، مثل معجزه میمونه
گرچه واسه زنده بودن ، عشقه بهترین بهونه
بازگشت دوباره من ، مثل معجزه میمونه
گرچه واسه زنده بودن ، عشقه بهترین بهونه
عشقه بهترین بهونه