Bahar Man


Dariush

ای بهار من ای نگار من بیا بیا بنشین به برم
که بی تو از خود بی خبرم تو راحت جانی
می به جام تو غم به کام من به ساغری بنشان شررم
بیا بیا بنشین به برم به عهد و پیمانی
می سوزد همه پیکر من
بنشان با لبت اخگر من
بشکن ساغر می به سر من
تو نشنوی فریاد مرا
تو برکنی بنیاد مرا به جور و بیدادی
تو جام جانم را شکنی
اگر نظر بر ما فکنی چه جای فریادی
ای ساقی پر سیما
بنما کرمی با ما
یک جرعه شرابی ما را
مست از می نابم کن
از باده خرابم کن
پر کن قدح مینا را
ماییم و گدای خانه می
شد این دل ما ویرانه می
بنگر به دل بشکسته ما
در پای خود ای مستانه می
با ماااا مستی آآآ
با ما مستی ها تا کی
بیا بیا بنشین به برم
که بی تو از خود بی خبرم تو راحت جانی
به ساغری بنشان شررم
بیا بیا بنشین به برم به عهد و پیمانی