Azadi


Dariush

آی ای آزادی اگر روزی به سرزمین ما رسیدی
در قالب پیرمردی سیاه پوش با ریش سفید و عبای سیاه
با لهجه ای غریب و فرهنگی عرب و چشمانی سرد نیا
برایمان از مرگ نگو
به گورستان نرو
گورستان پایان است
نباید آغاز باشد
این بار توی دهان هیچکس نزن
وعده توخالی نده
نفت را بر سر سفره ها نیار
نانمان را بر سر سفره هایمان باقی بگذار
از آب و برق مجانی نگو
از تلاش انسانی بگو
از سازندگی و آبادانی بگو
از تعهد کور نگو
از تخصص و دانش و شور بگو
آی ای آزادی
آی ای آزادی اگر روزی به سرزمین ما رسیدی با شادی بیا
با شادی بیا
با چادر سیاه و تحجر و ریش نیا
با آواز و موسیقی و رنگ بیا
با تفنگ های بزرگ در دست کودکان کوچک نیا
با گل و بوسه و کتاب بیا
از تقوا و جنگ و شهادت نگو
از انسانیت و صلح و شهامت بگو
برایمان
برایمان از زندگی بگو
از پنجره های باز بگو
دل های ما را با نسیم آشتی بده
با دوستی و عشق آشنایمان کن
به ما شأن انسانیت را بیاموز
به ما بیاموز که چگونه زندگی کنیم
چگونه مردن را به وقت خود خواهیم آموخت
ای آزادی
ای آزادی اگر به سرزمین ما رسیدی
بر قلب های عاشق ما قدم بگذار
مهرت را در دل های ما بیفکن
تا آزادگی در درون ما بجوشد
و تو را با هیچ چیز دیگری تاخت نزنیم
با هر نفس یادمان بماند که تو از نفس عزیزتری
تا بدانیم که آزادی یک نعمت نیست
یک مسئولیت است
به ما بیاموز که داشتن نگاه داشتن تو آسان نیست
ما را
ما را با خودت آشنا کن
ما از تو چیز زیادی نمی دانیم
ما فقط نامت را زمزمه کرده ایم
ای نادیده ترین
ای نادیده ترین ما به وسعت یک تاریخ از تو محروم مانده ایم
هان ای آزادی اگر به سرزمین ما آمدی با آگاهی بیا
اگر به سرزمین ما آمدی با آگاهی بیا
تا بر دروازه های این شهر تو را با شمشیر گردن نزنیم
تا در حافظه کند تاریخ نگذاریم تو را از ما بدزدند
آخر می دانی
آخر می دانی بهای قدم های تو بر این خاک
خون های خوب ترین فرزندان این سرزمین بوده است
بهای تو سنگین ترین بهای دنیاست
پس این بار
پس این بار با آگاهی بیا
با آگاهی بیا