Asir


Mahasti

از نگاهت عاقبت رخ بردم
همه نامه هاتو سوزوندم
پر دادم قناری های خسته رو
توی باغچه گلا رو خشکوندم
می دونستم که اسیری
می دونستم داری میری
می دونستم داری میری
گفتی که سپر بلاتم
هر جایی بری باهاتم
همسفر با لحظه هاتم
می دونستم مرغک وحشی من
روز و شب شوق پریدن داشتی
می دونستم تو بهار عشقمون
قصد از ریشه بریدن داشتی
می دونستم که اسیری
می دونستم داری میری
می دونستم داری میری
حالا که هستی اسیر د یگری
توی قلبت منو فریاد نکن
دیگه ای رفیق نیمه راه من
از منو گذشته هام یاد نکن
می دونستم که اسیری
می دونستم داری میری
می دونستم داری میری
از نگاهت عاقبت رخ بردم
همه نامه هاتو سوزوندم
پر دادم قناری های خسته رو
توی باغچه گلا رو خشکوندم
می دونستم که اسیری
می دونستم داری میری
می دونستم داری میری
گفتی که سپر بلاتم
هر جایی بری باهاتم
همسفر با لحظه هاتم